بالیاژ/ نقدی بر فیلم ابلق


سال‌ها پیش یکی از کارگردانان مهم سینمای ایران در نقد فیلم نفس عمیق پرویز شهبازی این‌طور می‌گفت که او به دلیل نچشیدن و نزیستن فقر نتوانسته فیلمی را با این معضل در دنیای جوانان به درستی روایت کند. فارغ از درستی یا نادرستی نقد وارده، این مسئله بعدها که فیلم‌های سینمای ایران نگاه ویژه‌تری به جشنواره‌ها انداخت و بعضا خود را ملزم به حضور و موفقیت در آن‌ها کرد، بروز بیشتر و ویژه‌تری در کلیت سینما پیدا کرد و تبدیل به نوعی پاشنه‌ی آشیل برای فیلمسازها و فیلم‌هایشان شد. آن‌ها می‌کوشیدند (بدون داشتن بینش و فرم شخصی) به سراغ سوژه‌هایی بروند که بتوانند شبه هنرشان را برونگرایانه‌تر به نمایش بگذارند. ابلق یکی از همان فیلم‌هاست. فیلمی که عربده کشان به سراغ جامعه‌ی نزیسته‌ی فیلمسازش می‌رود اما به سرعت دستش برای ما رو می‌شود.

این فیلم از همان سکانس‌های ابتدایی‌اش معلوم است که دارد دست و پا میزند که در خیل عظیم ملودرام‌های به ظاهر اجتماعی مرسوم و تکراری، بتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد، اما متاسفانه فیلم بیش از هر چیزی بزک دوزک است.

ابلق با ایده‌ی بصری-روایی تصویر کردن زورآبادی که در بک گراند همیشه حضور نمادین یک شهره بازی را دارد، ابتدا اینگونه نشان می‌دهد که می‌خواهد یک تبار شناسی درستی از فقر یا معضلات آن طبقه از جامعه ارائه دهد و شاید هم در نهایت سر دیگر طیف طبقاتی را با توجه به نماد روشنش در فیلم، مورد شماتت قرار دهد و سر منشا معضلات قشر فرودست بداند. اما فیلم نه می‌تواند برای ما حاشیه نشین‌های درستی تصویر کند و نه می‌تواند ما را با قصه‌هایشان گره بزند.

الکن بودن شخصیت‌ها در فضای حاشیه‌ای شهری که نشان از بیگانگی فیلمساز نسبت به آن اتمسفر دارد باعث می‌شود روایت نه تنها خیلی با درد و رنج های آن قشر بسطی نداشته باشد، بلکه حتی نتواند اینگونه بنماید.

در ادامه به دوربین ابلق و نظرگاهش نگاه ویژه‌تری می‌اندازیم که گواه این نقد خواهد بود.

در فیلم دوربین سعی می‌کند تنش روابط و ابتلائات مردمان آن فضا را با تکان های پیاپی (روی دست) به مخاطب انتقال دهد و ما را به ذات پر تشویش آن مردمان آگاه کند که این مهم میسر نمی‌شود. به دو دلیل:

اول اینکه صرف گرفتن دوربین روی دست، نمیتوان در ذات، تشویش و اضطراب خلق کرد.

دوم، اصلا نگاه دوربین به جهان فیلم از بالا به پایین است.

این نگاه از بالا باعث می‌شود در وهله اول مخاطب نتواند خود را نزدیک به فیلم و آدم هایش ببیند و در وهله دوم به مخاطب خاص تر خود اینطور می‌گوید که فیلمساز نگاه آی لولی (eye level) نسبت به آن فضا ندارد و همیشه از بالا دارد به آن طبقه نگاه می‌کند. انگار که فیلمساز از قالیچه سلیمان خود پایین نیامده تا حتی درست حرف آن‌ها را بشنود. از اینجا هم درام ضربه می‌خورد و دور از اجتماع و دردسرهایش می‌ایستد هم اینکه اصلا نمی‌تواند نماینده‌ی گروه گسترده یا قشر خاصی از مردم بااصطلاح فرودست باشد.

(واژه ی فرودست در ذات خودش هم به فیلمساز می‌گوید زاویه دوربینش را پایین یا حداقل عادی بگیرد.)

فارغ از نگاهمان به دوربین و نظرگاهش که بالکل در جای اشتباهی ایستاده، فیلمساز هم نتوانسته از برخی ایده‌های خوب بصری اش که ربطی به فیلم ندارند دل بکند. از این رو است که فیلم پر از شاخ و برگ اضافی است که شاید مخاطب را لزوما خسته نکند اما کارکردی هم ندارند. دوربین و قاب‌ها، فقط فیلم را بزک کرده‌اند و چیزی جز یک آرایش معمولی به صورت فیلم، هیچ نداده‌اند.

مشکل دیگری که در فیلم شدیدا به چشم میخورد این است که فیلم متظاهرانه سعی می‌کند پشت شخصیت زن اصلی‌اش بایستد و حرف او را بزند اما در انتها مقابل او قد علم می‌کند و نمی‌گذارد او  حق را حتی به قیمت جانش بگیرد.

شاید اینگونه به ذهن خطور کند که جامعه در کل به افراد محقش این امکان را نمی‌دهد، بله این فکر درست است اما در ادامه افرادش را سرخورده و به غایت مایوس می‌کند . می‌توانستیم این نابرابری و شکستن شخصیت را در خودش، در پلانی به دور از اجتماع و در خفایش ببینیم که انتخاب فیلمساز نبوده و او تصمیم داشته همینطور که هست شخصیتش را پا در هوا رها کند.

در کل این همان نگاه زن ستیزانه و لمپنانه فیلمفارسی‌هاست با این تفاوت که مردهایش دیگر چاقو هایشان را در شکم هم فرو نمی‌کنند.

که باز جای شکرش باقی است.

 

پوریا غرقابی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *